Tuesday, June 19, 2012

شریعتی، چمران و نسلی که هنوز ایستاده است

شاید نشانه ای بوده که این هر دو «بزرگ» در یک تاریخ به فاصله چند سال از میان ما رفتند ... شریعتی در آخر خرداد 56 و چمران در آخر خرداد 60 ...
این روزها مدام فکر می کنم این دو نفر اگر بودند، کجا بودند و بعد می اندیشم که شاید مصلحت خداوند بوده که این پایه گذاران فکری و معنوی انقلاب اسلامی نباشند و این روزهای دشوار را نبینند؛ روزهایی که کسانی داعی بزرگداشت این دو روشنفکر و پیشرو مسلمان را دارند که در فکر و عمل هیچ نسبتی با آنها ندارند و بیشتر نان این نام ها را می خورند.
از ویژگی های این دو، آن طور که من می شناختم دفاع از حق و حقیقت به قیمت از دست رفتن همه منافع و مصلحت های فردی بود. افرادی که نوعا برخلاف جریان روزمره، با فکری نو، اندیشه ای پویا، جسارت نقد و نیزخود انتقادی حرکت می کردند. برای همین در روزگاری که یاد بسیاری از نام ها با عدم پذیرش نسل جوان مواجه می شود، نام این دو نفر - که در تقابل با تحجر، واپس گرایی، ریا و دروغ عمری رنج و گرفتاری را بر خود پسندیدند، همچنان بر سر زبان هاست. اگر چه بسیاری از یاران و همفکرانشان نه تنها دیگر در صحنه نیستند و به حاشیه رانده شده اند، بلکه هنوز در انتظار طعم شیرین آزادی به سر می برند... و این از بازی های تلخ روزگار است.
امروز که به آن سال ها و روزها نگاه می کنم هنوز هم شریعتی برایم مصداق بارز روشنفکر دینی در جامعه است. اگر چه باید هر پدیده و شخصیت را در ظرف زمانی خود تبیین و تفسیر کرد. شریعتی در دوره ای که مسائل دینی مبهم و دینداران واپس‌گرا معرفی می شدند و البته دین‌داری سنتی توان آگاهی‌بخشی در آن دوره را نداشت، نسل جوان را فهمید و با بیانی روشنگر پویایی و حرکتی درونی را به نسل جوان بخشید؛ حرکتی پویا که زمینه ای شد برای انقلاب ضد استبدادی بهمن۵٧.
شریعتی چهره ای از دین را رونمایی کرد که در تقابل با تعصب و خرافات و تبعیت و تقلید کورکورانه بود. از این رهگذر نسل ما توانست میان نگاه متعصبانه و نگاه روشنی‌بخش اسلام تفاوت قائل شود. او جلوه ای از دین را معرفی کرد که «احیاگر» است؛ جلوه ای که «انسان مسئول» می سازد؛ و گفت: مسئولیت زاده «توانایی» نیست، زاده «آگاهی» است و زاده «انسان بودن». 
مصطفی چمران شاید تبلور همین «آگاهی» بود. انسانی روشنگر با روحی بزرگ و مخالف تحجر و خشونت که  چهره اش را نه فقط در دلاوری های جنگ 8 ساله علیه ایران، بلکه در قبل و پس از حضورش پس از سال ها دوری از وطن باید جستجو کرد؛ چهره ای ورای کلیشه های معرفی شده ...
آن هنگام که با همسر امريكايي و سه فرزندش دو دخترو يك پسر- هفته اي را در آپارتمان دانشجويي پدرم در فيلادلفيا مهمان بودند. سال 1966 حدودا 7 ساله بودم و با دختر بزرگش هم بازی.
چمران در موفقيت هاي تحصيلي بين دانشجويان در امريكا پرآوازه بود ولي وضعيت اقتصادي خوبي نداشت؛ به نظر مي رسيد با انديشه مبارزه در ايران و فلسطين و لبنان، كمكي را از انجمن هاي اسلامي دريغ نمي كند. يادم هست آخر آن هفته- كه براي من با وجود سه همبازي هفته اي رويايي و شيرين به حساب مي آمد- يك ماشين قديمي و ارزان قيمت را اجاره كرد و با خانواده براي ادامه تحصيل راهي غرب امريكا شد.
يكي دوسالي بعد، آنها را در منزل دكتر سعيد كوزه كنعاني در اوهايو ديديم. همسرش را كه پروانه صدا يش مي كرد با ظاهري مثل دفعه قبل ساده و خوش قلب و فرزندانش را كه ساعت ها با هم نقاشي كرديم . چند وقت بعد شنيدم كه دختر كوچكش را در حادثه اي از دست داد.

ديدار بعدي ما اما ارديبهشت 1358 يعني حدود 10 سال بعد در دانشگاه پلي تكنيك بود؛ وقتی دكتر مصطفي چمران به عنوان يك چريك قهرمان به دعوت انجمن اسلامي به جمع دانشجويان پا مي گذاشت. اتفاقات زيادي طي اين سال ها رخ داده بود. در فضاي پرهيجان و تشنه روزهاي پس از پيروزي انقلاب به ميان دانشجويان آمد وسخنراني پرشوري ايراد كرد. بعد از اينكه از تريبون پايين آمد تا به جمع دانشجويان بپيوندد مرا بلافاصله شناخت. برايم خيلي مهم بود كه آن قهرمان ، پيش دوستانم آن گونه پدرانه و مهربان خطابم كند.
بعد از آن بارها و بارها دكتر مصطفي را ديدم. مرحوم پدر ابتدا مشاور و بعد قائم مقامش در وزارت دفاع شد و رفت و آمدهاي كاري و خانوادگي ادامه داشت. اگرچه پروانه و بچه ها با او نبودند و در اين قسمت از زندگي پرماجرايش از همراهي او عقب ماندند.
مصطفي مظهر مسلمان مبارز، روشنفكر و پرجاذبه اي براي جوانان به حساب مي آمد؛ با سابقه اي روشن و درخشان در زندگي و تحصيل و مبارزه. او ازکسانی بود که به بهترین ها می اندیشید و کمتر از مدارج عالی در همه ابعاد زندگی؛ چه درس، چه اخلاق، چه شجاعت و چه عرفان باشد، نمی خواست. اما حالا این خصلت به اوج رسیده بود. جوشش خاص و متفاوتي با ديگران در وجودش بود. گويي پاهايش بر روي زمين قرار نداشت؛ قدري بالاتر از ديگران و نزديك تر به آسمان. مي شد فهميد كه مورد حسادت خيلي هاست. همان طور كه  به دكتر شريعتي به خاطر محبوبيتش حسادت مي كردند، او هم مورد حسد بود. اصلا بيش از هر كسي مي شد او را با شريعتي كه جاي شخصيت پرجاذبه اش ميان جوانان خالي بود، قياس كرد. براي خيلي ها شخصيت پارادوكسيكال «چمران شريعتي» تابلوي رمزآلودي بود كه مي شد در آن تعمق كرد و به دنبال حقايق كميابي گشت. حتي گاه در كلامش و در نيم رخش مي شد شريعتي را ديد.
دكتر مصطفي بسيارمستقل عمل كرد. زير بليط هيچ جناح و حزبي نرفت و وارد بازي هاي قدرت نشد. در گفتار و عمل مي شد فهميد كه از بسياري كارهاي رايج سياسي برائت مي جويد. ستاد جنگ هاي نامنظم او كه برخي از فرماندهان نظامي تاسيس آن را نمي پسنديدند هسته هاي اوليه تشكيل بسيج براي مقابله با حمله بيگانگان شد. البته بعد از شهادت ديگر كسي نگفت كه چرا روزگاري مخالفين زيادي داشت... ولی امام او را خوب شناخت که در شهادتش گفت هنر مردان خدا اینست که به دور از هیاهوهای سیاسی برای خدا...
حالا اما ... شریعتی و چمران دیریست که رفته اند، ولی نسلی که آنها به خروش و حرکت در آوردندش، هنوز ایستاده است ... 

No comments:

Post a Comment